در دقایق اول وحشت زده میشوید و کنترل افکار منفی خود را از دست میدهید. حس خواهید کرد تمامی عناصر کائنات با یکدیگر دسیسه چیده اند تا شما را زمین بزنند.
مدتی که بگذرد، متوجه خواهید شد که شخص شروع کنندهٔ فرایند آشفتگی شما، اگر از شما آسیب پذیرتر نباشد، آسیب ناپذیرتر نیست.
خیالتان از بابت دوباره قرارگیری در موضع قدرت راحت خواهد شد و با بیرون دادن نفسی که از سر آسودگی خاطر است، به زندگی ادامه خواهید داد.
سکانس اول
مامان میخواد برای آش پشت پای بابا ظرفای یه بار مصرف بگیره، میپرسم تا اطمینان حاصل کنم "گیاهی" شونُ بگیره.
جایی پارک میکنه که بلافاصله باعث فعال شدنِ حسگرای مربوط به اون پسرم میشه. میگم میخوام برم یه چیزی بگیرم و منم از مسیر مخالف مامان وارد پیاده رو میشم.
وارد مغازه میشم و خوش به حالم، اونجا وایساده، با سرِ پایین، که بهم شانسِ "یهو مواجه نشدن" رو میده.
_ سلام.
وقتی میبینه منم، لبخند نازی میزنه و جواب سلامم رو میده و حتی حالم رو میپرسه. بار دیگه فکر میکنم که صورتش چقدر زیباست.
- تمام زمان برگشت به خونه روحم میخواد از بدنم بیرون بزنه. -
سکانس دوم
شب شده، با مامان تو پاساژیم که از بین لباسای تو ویترین یکی از مغازه ها ترنس اف تو امی رو میبینم که زمانی فهمیده بودم دوسم داره. دیدنش، برام عادیه. با توجه به محل مشترک زندگیامون، زیاد میبینمش. این بار اما، موجی که تو همون یکی دو ثانیه از چشما و لبخند و دست ت دادنش بهم منتقل میشه متفاوته. نمیدونم چرا اما اونقدر عجیب و دوست داشتنی که دوس دارم از همه چی جدا شم و تو همین رابطه با واسطهٔ شیشهٔ ویترین، بمونم.
- خونه که میرسیم، کمی اشک میریزم. -
یادم نمیاد بعد از سکانس اول هم گریه کردم یا نه. احتمالا کردم.
Mystery Of Love - Sufjan Stevens
اسپایدرویکُ دیدم و یه مقدار دورۀ دوازده سیزده سالگیم برام تداعی شد. وقتی هنری زلزله و جودی مودی میخوندم و همیشه دوس داشتم صدهابرابر بیشتر از اونچه که زندگی بهم اجازه میداد زندگی کنم.
تموم که شد دوباره دچار حالت مالیخولیایی ای شدم که سالهاست برام تبدیل به عادت شده.
وایکینگ ها رو اول فقط بخاطر نیازم به جلوه های بصریِ اون سبکی گرفتم، و البته تاکید یکی از بچه های سال پایینی - که تاریخچۀ جالبی هم با هم داریم - روی این که "راگنار" شبیه منه. ینی اولش فقط واسم جنبۀ گری داشت، نسبت به بخش هایی از وجودم.
اما حالا میبینم که خیلی بیشتر از اونچه میتونستم تصور کنم روم تاثیر گذاشته و نسبت به چالش هایی داره پاسخدهی میکنه که از یه سریال سطح بالای معناگرا هم شاید انتظار نداشته باشی این کار رو برات انجام بده. از تایتل این پست منظور داشتم.
پ.ن: در اسرع وقت باید بیام کلی حرف بزنم راجع به "دختر یانکی" و همۀ نقاطی که این روزا بهشون رسیدم. و یه تشکر از دوستی که شاید هیچوقت نبینه این وبُ ولی من الان دارم بابت سلیقه موسیقاییش به عمق درۀ شعف سقوط میکنم :)))
درباره این سایت