سکانس اول

مامان میخواد برای آش پشت پای بابا ظرفای یه بار مصرف بگیره، میپرسم تا اطمینان حاصل کنم "گیاهی" شونُ بگیره. 

جایی پارک میکنه که بلافاصله باعث فعال شدنِ حسگرای مربوط به اون پسرم میشه. میگم میخوام برم یه چیزی بگیرم و منم از مسیر مخالف مامان وارد پیاده رو میشم.

وارد مغازه میشم و خوش به حالم، اونجا وایساده، با سرِ پایین، که بهم شانسِ "یهو مواجه نشدن" رو میده.

_ سلام.

وقتی میبینه منم، لبخند نازی میزنه و جواب سلامم رو میده و حتی حالم رو میپرسه. بار دیگه فکر میکنم که صورتش چقدر زیباست.

- تمام زمان برگشت به خونه روحم میخواد از بدنم بیرون بزنه. -

 

سکانس دوم 

شب شده، با مامان تو پاساژیم که از بین لباسای تو ویترین یکی از مغازه ها ترنس اف تو امی رو میبینم که زمانی فهمیده بودم دوسم داره. دیدنش، برام عادیه. با توجه به محل مشترک زندگیامون، زیاد میبینمش. این بار اما، موجی که تو همون یکی دو ثانیه از چشما و لبخند و دست ت دادنش بهم منتقل میشه متفاوته. نمیدونم چرا اما اونقدر عجیب و دوست داشتنی که دوس دارم از همه چی جدا شم و تو همین رابطه با واسطهٔ شیشهٔ ویترین، بمونم. 

- خونه که میرسیم، کمی اشک میریزم. - 

یادم نمیاد بعد از سکانس اول هم گریه کردم یا نه. احتمالا کردم.

 

Mystery Of Love - Sufjan Stevens

منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

..:: سرگیـ ـ ـ ـجه ::.. بارون دلم خواست! ارزان کده برترفایل طراحی داخلی و دکوراسیون ریکسنا chaimtohbw9cf Accueil ایرانیک ايران جامع